بهار عجول
قبلا بهارها فهمیدهتر بودند! بیشتر مراعات حال آدمها رو میکردن. امان از بهار عجول تهران که یهو خودش رو پرت کرده وسط شلوغترین روزهای من! از صبح هزارتا کار بود که باید بهش میرسیدم ولی مگه شکوفهها و برگهای کوچولویی که یهو جوگیر شدن و قبل از خوردن سوت شروع مسابقه سرهاشون رو از شاخهها آوردن بیرون می ذاشتن حواسم جمع باشه! بیشتر از همه از بنفشهها شاکیام! بنفشههایی که حالا از بنفشههایی زمستونی سرحال تر هستند و خیره میشن توی چشام و با رنگهاشون هی با دلم بازی میکنند!
امروز دوباره مثل یه لاکپشت همه زندگیم رو توی چمدون عزیزی که سالهاست همسفرمه جمع کردم! کارهای خورده ریزه! پس دادن کتابهای کتابخونه! فرستادن مقالاتی که میخوام آخر سالی از شرشون راحت بشم! لیست کردن کارهای تعطیلات! رسیدگی به سوئیتی که قراره 15 روز خالی بمونه و نباید موقع برگشت ما رو با مشکل بهداشتی مواجه کنه! خداحافظی با اساتید محترم و همه کسانی که دوستشون دارم!
امروز مثل بازیکنان فوتبال، خسته از یک بازی سخت و سنگین، دیگه به نتیجه به دست اومده رضایت دادم و هی چشمم به داوره که کی سوت آخر بازی رو به صدا در بیاره! برای من از همین امشب ساعت 8 سال 87 تموم میشه... و وقتی بشینم توی قطار و چمدونم و جابجا کنم و یه نفس راحت بکشم ... با شنیدن سوت قطار با همه کارها و نگرانیها و دلشورههای اینجا خداحافظی میکنم!
حوصله حرفهای کلیشهای آخر سال رو ندارم! خوب بود! همه چیز! خدا رو هزار بار شکر!
اگر خدا بخواد، به خودم یه عالمه قولهای خوب دادم! چند تا کتاب که با کلی مشورت خریدم و میخوام توی روزهای آروم بهاری بخونم! خداحافظی با فضای مجازی و کامپیوتر و لپ تاپ! حفظ کردن چندتا قصهی قشنگ که برای دوتا فاطمه عزیزم از حفظ تعریف کنم و یه کم آبروی از دست رفتهام رو برگردونم! آشپزی و تعمیم دادن آزمایشات کوچک آشپزخونهای، در ابعاد وسیعتر!
توی این رزوهای خوب برای همه دوستانم بهترین آرزوها رو دارم! سال نو رو پیشاپیش به همتون تبریک میگم! برای همتون شادی و سلامتی آرزو میکنم!

